
شعر
| Samin
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کاشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچه میخواهد دلِ ایشان، مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه ی توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن.
(حذفتمیکنم،چونحوصلهندارمرفتاردرستی کهبایدتوخونتونیادمیگرفتیرویادتبدم.)
^_^^_^