در سکوت نگاهت، جهان آرام میگیرد
| ابوالفضل تنها
گاهی عشق در سکوت چشمهاست…
در لحظهای که کلامی گفته نمیشود، اما قلب، حرفهایی میزند که هیچ زبانی از پس گفتنش برنمیآید.
تو را دیدم، نه با چشم، که با جان. و از همان لحظه، همه چیز تغییر کرد.
دل من، پیش از آنکه بداند عشق چیست، تو را انتخاب کرده بود.
بیآنکه دلیلی بخواهد، بیآنکه منطقی در کار باشد.
مثل نسیمی که بیخبر از راه میرسد و عطر بهار را در هوا پخش میکند، تو آمدی و من بیاختیار، عاشقت شدم.
تو نه فقط آرامش منی، که دلیل لبخندها، اشکها، و حتی بیخوابی شبانهام هستی.
هر بار که از تو مینویسم، کلمهها کم میآورند و احساس، سرریز میشود.
شاید هیچ واژهای لیاقت بیان دوست داشتنت را نداشته باشد… اما همین نوشتن، همین زمزمههای بیصدا، مرهم دل من است.
تو را دوست دارم… نه چون کامل و بینقصی، بلکه چون در حضور تو، من بهترین نسخهی خودم میشوم.